برای تو می نویسم
برای تو که خود خود عشقی. راستی مگر عشق چیست؟ جز تجسم خواستن و خواستن؟ جز
تداوم بی تابی؟ جز نفس هایی که با دیدن و وصال یار به شماره می افتند؟
هنوز هم، و میدانم که همیشه، دیدنت و بودنت غوغایی به پا می کند در دلم. مثل همان
روزهای اول. اما با عشق و بی تابی و خواستن بیشتر.
عزیزم،
هنوز هم، و میدانم که همیشه، لحظه لحظه های عاشقی مان دنیایی است دور و دست نیافنتی
جز برای خودمان. از همان انتظار اول بگیر، که ارزش هر ثانیه اش را می دانیم و امروز
چه عاشقانه بیقراری میکردی برای رسیدن که میدانستی من هم بی تاب نفسهایتم؛ تا بوسه ی
سلام. از نگاههای عاشقانه گرفته که پر از اشتیاقند 
  
نظرات شما عزیزان:
|